loading...
رادبوی
رادبوی بازدید : 7 پنجشنبه 11 اردیبهشت 1393 نظرات (0)
گفتمش نقاش را نقشی بکش از زندگی /با قلم نقش حبابی بر لب دریا کشید  /گفتمش چون می کشی تصویر مردان خدا   / تک درختی در بیابان یکه تنها کشید   / گفتمش نامردمان این زمان رانقش کن   /عکس یک خنجر ز پشت سر . پی مولا کشید   /گفتمش راهی بکش کان ره رساند مقصدم   / راه عشق وعاشقی.مستی و نجوا راکشید   / گفتمش تصویری از لیلی و مجنونی را بکش   / عکس حیدر درکنار حضرت زهرا کشید   /گفتمش بر روی کاغذ عشق را تصویر کن   / در بیابان بلا تصویر یک سقا کشید   / گفتمش غربت و مظلومی ومحنت رابکش  /فکر کرد چهار قبر خاکی از طه کشید   / گفتمش سختی و درد اه گشته حاصلم   /گریه کرد اهی کشید زینب کبری کشید  /گفتمش درد دلم را با که گویم ای رفیق   / عکس مهدی را کشید و چه بس زیبا کشید  /گفتمش ترسیم کن تصویری از روی حسین   / گفت این یک راببایدخالق یکتا کشید
رادبوی بازدید : 8 پنجشنبه 11 اردیبهشت 1393 نظرات (0)
  زنگ انشا،شود عزیزم دفتر خود واکنید ساعتی را بامعلم صحبت از بابا کنید صحبت خود را معلم با خد اغاز کرد  کهنه زخمی از میان زخمها سر باز کرد ساعتی رفت تمام بچه ها انشا ،بدست   هر کسی پیش امد دفتر نشان داد نشست  ناگهان چشم معلم بر سعید افتاد گفت  گوش ما باید صدای دلنوازت راشنفت   دفتر خود رانیاوردی عزیزم پیش ما   نازنین حرفی بزن اینگونه غمگینی چرا؟ سر به زیر چشم نم اهسته پیش امد سعید  ازغم حجران بابا زیر لب اهی کشید دفتر اندوه غم یک بار دیگر باز شود  قصه غمگین بابا این چنین اغاز شود  بچه ها بابای من در زندگی چیزی نداشت  غصه را بر روی غم غم روی ماتم میگذاشت    مادرم وقتی که از دنیای فانی رخت بست  رشته تقدر بابا ناگهان از هم گسست بلبلی از اشیان زندگانی پر کشید  از نبود مادرم بابا خجالت میکشید بشنوید اما پس از بابا چه امد بر سرم  من خجالت میکشم بر چشم سارا بنگرم روزگار خواهر شش سالم بد میگذشت شمع شبهای وصال از بخت او خاموش گشت  رفتگر درکوچه ای پر پیچ خم  برزمین افتاد بود از کثرت اندوه غم  از فراق روی همسر درجوانی پیر گشت پیر هجران عاقبت از زندگانی سیرشدچون در ان سرما کسی در کوچه بنبست نیست  انکه بر روی افتاد پس بابای کیست ؟ پیر مردی خسته در صبح زمستان جان سپرد  کودکان خردسال خویش را از یاد برد  بچه ها این سرگذشت تلخ بابای من است  قصه ای غمگین سارا دختری بی سرپرست لقمه نانی برای عمه جانم میبری  من به سارا جمعه ها اسباب بازی میخرم کودکی ۱۰ساله وقتی همچو بابا می شود نیمه ای از روز را شاگرد بنا می شود پینه های دست من گویای دردی کهنه ایست زیر پای فقر باباهای ما امضاء کیست  چون که انشاءی غمگین سعید اینجا رسید  جای اشک از چشم اقای معلم خون چکید  چهری غمگین اقای معلم زرد شود  از غم اندوه شاگردش سرا پا درد شود  لحظه ای در خود فرو رفت سپس اهی کشید  پیش چشم کودکان زد بوسه بر دست سعید  بچه ها انشاءی این کودک پر از اندوه بود  غصه و غمهای او اندازی یک کوه بود گرچه این انشای غمگین مادر بابا نداشت درس عشق عاشقی درجمع ما بر جا گذاشت   پینه های زخمناک این پسر غم افرید  از زمین تا اسمان انده ماتم افرید  کاسه صبرمعلم ناگهان لبریزشود چشم غمناکش به چشم مرد کوچک تیز شود  گفت یا رب دست این فرزند میهن زخمناک   زخم اگر بر دل نشیند زخم دیگر را چه باک گر چه خاک سرزمین پاکم از جنس طلا ست  فقر ماتم گریه وغم سهم باباهای ماست
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 2
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 1
  • آی پی دیروز : 3
  • بازدید امروز : 2
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 2
  • بازدید ماه : 2
  • بازدید سال : 2
  • بازدید کلی : 39